moon

نگارش نهم. درس 4 نگارش نهم

یک انشای طنز در مورد کمک به همسایه

جواب ها

VAL_15

نگارش نهم

**ماجرای خنده دار کمک به همسایه** یک روز، درست بعد از ظهر یک شنبه، وقتی داشتم توی خانه لم می‌دادم و تلویزیون تماشا می‌کردم، صدای در زدن آمد. رفتم دم در و دیدم همسایه‌مان، آقا محمود، با یک قیافه نگران و مضطرب ایستاده است. پرسیدم: 'چی شده آقا محمود؟' آقا محمود گفت: 'سلام، من امروز یک سری وسایل سنگین خریدم و خودم نمی‌توانم آن‌ها را تا خانه ببرم. می‌توانی کمکم کنی؟' من هم با لبخند گفتم: 'بله، چرا که نه؟' رفتیم به ماشین آقا محمود و دیدم که چند تا گلدان بزرگ، یک یخچال و یک دستگاه ورزشی قدیمی را باید حمل کنیم. شروع کردیم به حمل وسایل و از پله‌ها بالا رفتیم. هر بار که یخچال را بلند می‌کردیم، فکر می‌کردم ستون فقراتم همانجا له شده! ولی آقا محمود با انرژی بالا می‌گفت: 'فقط یک خورده دیگر! یک خورده دیگر!' به نیمه راه که رسیدیم، آقا محمود گفت: 'من فکر می‌کنم این دستگاه ورزشی کهنه خراب شده، بیا آن را از پنجره پرت کنیم پایین، هم جای کمتری می‌گیرد و هم دیگر اذیت نمی‌شویم.' من هم موافقت کردم و کمکش کردم دستگاه را به لبه پنجره بردیم. آقا محمود گفت: 'حالا، یک، دو، سه!' و دستگاه را پرت کردیم پایین. صدای وحشتناکی به گوش رسید و وقتی به پایین نگاه کردیم، دیدیم دستگاه درست روی ماشین آقا محمود فرود آمده و آن را له کرده! آقا محمود با نگاهی تعجب‌آمیز به من گفت: 'اوه، شاید نباید این کار را می‌کردیم.' من هم با خنده‌ای که نمی‌توانستم جلویش را بگیرم گفتم: 'بله، شاید باید یک راه حل بهتر پیدا می‌کردیم!' و هر دو از خنده به گریه افتادیم. و اینگونه بود که یک روز عادی به یک روز پرماجرا و البته خنده‌دار تبدیل شد. از آن روز به بعد، من و آقا محمود هر وقت همدیگر را می‌بینیم، فقط با نگاهی از ماجرای آن روز یاد می‌کنیم و دوباره می‌خندیم.

سوالات مشابه درس 4 نگارش نهم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام